من زاده پاییزم

چه زود دیر میشه وقتی که قدر لحظه لحظه زندگیمون رو ندونیم

من زاده پاییزم

چه زود دیر میشه وقتی که قدر لحظه لحظه زندگیمون رو ندونیم

عمر دوستی

راستی عمر دوستیامون چقدره ؟؟؟  

گاهی اوقات واقعا کم میارم و نمیدونم که این اتفاقی که داره میوفته واقعیه یا یه خواب آشفته . درست 9 سال پیش صمیمی ترین دوست دوران دانشجوییم که در حدود 4 سال رو با هم زندگی کرده بودیم .در یک لحظه و بدون هیچ دلیل منطقی از دست دادم . نه اینکه خدای نکرده اتفاق بدی براش افتاده باشه ، نه . اما مثل یه معما که هیچوقت هم حل نشد ، رفتن محمد هم بدون پاسخ برام باقی موند . داستان از این قرار بود که : محمد بچه تهران بود و در طول مدت تحصیل اگرچه رشته های تحصیلیمون با هم متفاوت بود اما به دلیل اینکه با هم توی یه خوابگاه و یه اتاق بودیم ، درجه رفاقت و صمیمیت ما به حدی بالا رفت که ارتباطمون خانوادگی شد . هر وقت اون میومد شیراز تمام وقت خونه ما بود و هر وقت هم که من میرفتم تهران همینطور . محمد مادر فوق العاده مهربونی داشت و چون به من هم خیلی اعتماد داشت ، همیشه یواشکی شفارش هایی رو از بابت محمد به من می کرد . دقیقا سال 80 بود که متاسفانه مادر محمد دراثر ابتلا به تومور مغزی درگذشت . یادمه که واسه مراسم چهلمش رفته بودم تهران . شب رو با محمد و دامادشون خونه خواهرش موندیم . اون شب محمد از شب تا صبح واسه من حرف زد و کلی هم از مادرش یاد کرد و گریه کردیم با هم . فردای اون روز بعد مراسم چهلم من چون بلیط برگشت داشتم بایستی خودمو میرسوندم فرودگاه . به همین دلیل یه راست از مسجد یه تاکسی گرفتم که برم فرودگاه . شاید باورتون نشه اما لحظه ای که داشتیم با هم خداحافظی میکردیم غم بزرگی روی دلم سنگینی کرد.  محمد هم حسی مشابه حس منو داشت و دل نمیکندیم از هم . خلاصه دردسرتون ندم .  با گریه از هم جدا شدیم . شب که برگشتم شیراز . اتفاق عجیبی افتاد . وقتی که رسیدم خونه و طبق معمول تماس گرفتم که خبر رسیدنمو به محمد بدم . در عین ناباوری یکی از اونور خط گفت که   از اونجا رفتن و ما هیچ خبری از اونا نداریم . تا مدت ها مثل دیونه ها دنبال ردی از بهترین دوستم گشتم . اما متاسفانه هیچ نشونی ازش بدست نیاوردم و این معما همیشه مثل یه خوره مغزمو آزار میده که محمد رو چه شد ؟ دوستی ما چه شد ؟؟  

امروز بعد 9 سال یه دوست عزیز دیگه که عمر دوستیمون کمتر از چند ماه اما حس دوستیمون غیر قابل وصف بود با یه اس ام اس ساده ....... 

نمیدونم چرا یهو همون حسی بهم دست دادکه 9 سال پیش زمان جدا شدن از محمد . 

 دوست نازنینم نذار یه معمای بی پاسخ دیگه منو تا آخر عمرم که معلوم نیست پایانش کی باشه آزار بده . چه خوبه اگه می خواییم از دوستی جدا شیم . دلیلی واسش بیاریم تا لااقل خاطرات دوستیمون در خاطرمون جاودانه ، بکر و ناب و دست نخورده باقی بمونه .  

میدونم که به وبلاگم سر میزنی . این پست رو فقط واسه تو گذاشتم . تنهام نذار دوست مهربونم .

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد