من زاده پاییزم

چه زود دیر میشه وقتی که قدر لحظه لحظه زندگیمون رو ندونیم

من زاده پاییزم

چه زود دیر میشه وقتی که قدر لحظه لحظه زندگیمون رو ندونیم

شب

باز هم شب فرا رسید با همه راز ها و غصه ها و قصه ها . داشتم به این فکر میکردم که اون آدمایی که توی عرض های شمالی کره زمین زندگی میکنن ؛ منظورم همونایی که نیمی از سال واسشون شبه و نیمی روز . توی اون نیمه سالشون که شبه چه لذتی میبرن . اما یهو یادم اومد که اون نیمه روز رو چیکار کنن . وای چقدر طاقت فرساست که شش ماه از سال روز باشه . دیگه نه خبری از شب هست و نه خبری از راز و رمز شب . کاش میشد شش ماه از سال رو توی قطب شمال زندگی کرد و شش ماه رو در قطب جنوب . اینجوری تمام طول سال از شب هاش لذت میبری . راستی وقتی آدم بمیره دنیاش شبه یا روز ؟؟؟کی میدونه ؟؟ باید مرد تا فهمید .....

تقدیر چیه ؟

شاید علت  گذاشتن این پست  ؛ کامنت یکی از دوستان باشه که گفته بود : دعا کنین تا تقدیرم چیزی باشه که دوس دارم ......... خیلی واسم جالبه  که انسان چیزی رو به نام تقدیر قبول کنه اونوقت دعا کنه که تقدیرش اون چیزی باشه که دوست داره ؟؟؟ 

اصولا به عقیده من تقدیر اون چیزیه که ما خودمون اونو به سمت خودمون میکشیم . اونوقت اگه خوب از آب در اومدکه  اسمشو میذاریم شانس و اگر که نه ؛ اونوقت یا تقدیره این بوده یا قسمت . به هر حال دوست گرامی با دعا چیزی درست نمیشه مگه اینکه ذهنتو آزاد کنی و اون چیزی رو که میخوای از صمیم قلب تمنا کنی . تقدیر تو در دست خودته . اما یه توصیه به همه اون کسایی که فکر میکنن تقدیرشون در همین عشق ظاهری که دوامش چند سالی بیشتر نیست خلاصه میشه . اون هم اینه که یادتون باشه خیلی زود ؛ وقتی که توی دنیای واقعی با مشکلات واقعی قرار گرفتین ؛ اونوقت مهمه که تقدیری رو که تمنای  اومدنشو داشتید؛  دوست داشته باشید . وگر نه ؟؟؟ وای به حال اون تقدیر بیچاره .

با من غریبگی نکن

با من غریبگی نکن ؛ ای خود من . درون من . چطوره که باز هم داری با من غریبگی میکنی وقتی که اینقدر به من نزدیکی .آخرش هم  یه شب منو تنها میذاری . پر میکشی و میری به اونجایی که ..... منو به خاک میسپری و میری بدون اینکه فکر کنی عمری رو با من گذروندی . خیلی نامردی روح من . وقتی که فکرشو میکنم و میبینم که من همه کار واسه آرامش تو میکنم اما تو در نهایت منو به خاک میسپاری و پر میکشی و میری ازت متنفر میشم . دنیای نامردیه دیگه وقتی روح خودت بهت رحم نکنه از کی انتظار داری . . . .

فردا ، دیروزی که از نو میسازم

عکس تصویر تصاویر پیچک ، بهاربیست Www.Bahar-20.comاون بعدی که دیروز انتظارش رو میکشیدم امروز رسید . جالبه ، همیشه  انتظار چیزی رو میکشیم که انتظارش رو داریم . مثلا اگه دیروز انتظار داشتیم که به دیروز  دیروز یعنی پریروز برگردیم ، چی میشد ؟ پس من دیروز مجبور بودم که انتظار فردا یعنی امروز رو بکشم . چه اختیار خسته کننده و زجر آوری . من دوست داشتم  در هر زمانی به هر زمانی بیاندیشم و انتظارش رو داشته باشم اما مگه میشه ؟ ما محکومیم که به فردایی فکر کنیم که هنوز نیومده ، یعنی یه دنیای مجازی . اما اگه دوست داشته باشیم که به دیروزی که اونو تجربه کردیم برگردیم ، متاسفانه امریه محال . چه بد . چه جبر خسته کننده و ملال آوری . اما من میخوام به یه چیز جدید فکر کنم . من میخوام جبران دیروزم رو در فردا تمنا کنم . منظورم اینه که هر آنچه از حسرت دیروز در دلم مونده رو در فردا جستجو میکنم . اینجوری لااقل خودمو تسکین میدم و برای لحظه ای هر چند کوتاه ، فکر میکنم که میتونم اختیاری هم داشته باشم . پس به امید فردایی که دیروز مون رو یه بار دیگه ، اما این بار با عبرت گرفتن از اشتباهاتش تکرار کنیم . سبز باشید و سبز بیاندیشید .  

همه چی پوچ شد

داشتم واسه امشب مطلب مینوشتم . تقریبا دو صفحه ای از تراوشات مغزیم رو روی پهنه کاغذ پاشیده بودم که متاسفانه همه چی پوچ شد . جالبه . زندگی انسان هم همینطوره . این همه تلاش  این همه خودآزاری واسه رسیدن به مرگ و فنا شدن . . . . . . . . . . .                      خلاصه هرچی تلاش کردم نتونستم اونها رو به یاد بیارم . درست مثل زندگی انسان که وقتی به انتها میرسه دیگه محاله که به همون شکل قبلی بشه ایجادش کرد . به هر حال این چند خط رو نوشتم تا حرفی زده باشم . تا بعد . اگه وجود داشته باشه ......