من زاده پاییزم

چه زود دیر میشه وقتی که قدر لحظه لحظه زندگیمون رو ندونیم

من زاده پاییزم

چه زود دیر میشه وقتی که قدر لحظه لحظه زندگیمون رو ندونیم

با من غریبگی نکن

با من غریبگی نکن ؛ ای خود من . درون من . چطوره که باز هم داری با من غریبگی میکنی وقتی که اینقدر به من نزدیکی .آخرش هم  یه شب منو تنها میذاری . پر میکشی و میری به اونجایی که ..... منو به خاک میسپری و میری بدون اینکه فکر کنی عمری رو با من گذروندی . خیلی نامردی روح من . وقتی که فکرشو میکنم و میبینم که من همه کار واسه آرامش تو میکنم اما تو در نهایت منو به خاک میسپاری و پر میکشی و میری ازت متنفر میشم . دنیای نامردیه دیگه وقتی روح خودت بهت رحم نکنه از کی انتظار داری . . . .

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد