من زاده پاییزم

چه زود دیر میشه وقتی که قدر لحظه لحظه زندگیمون رو ندونیم

من زاده پاییزم

چه زود دیر میشه وقتی که قدر لحظه لحظه زندگیمون رو ندونیم

امشب هم مثل خیلی شبهای دیگه دلم گرفته .

دلم از خیلی چیزها گرفته . دلم از خودم بیشتر از هر چیزی گرفته . چطوری میشه خوشحال بود . چجوری شاد بود . بغضی دردناک گلومو به هم فشرده . عاقبت کار چی میشه . 

ای خدایی که اون بالاها نشستی و  رفتارهای بنده هاتو میبینی .چقدر تو صبوری . شاید اگه من جای تو بودم هزاران بار ٫ بلکه میلیونها بار نسل آدمو از رو زمین بر میداشتم . مگه اون میلیارها سالی که انسان نبود زمین و کهکشانهای تو نمیچرخیدند . اصلا مگه این زمین چیه . با این همه  قاتل . با این همه جنایت . با این همه بی عدالتی . چرا نسخه زمینو نمیپیچی و به سراغ یکی دیگه از سیارهات نمیری .  

خدایا امشب دلم از  تو هم گرفته . از این که میبینم به من میخندی  . به هزاران فکر و ایده مثل من میخندی . . امشب دلم از آدمیت خودم هم گرفته . کاش نیودم . کاش بودم اما اینجا نبودم ......

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد