من زاده پاییزم

چه زود دیر میشه وقتی که قدر لحظه لحظه زندگیمون رو ندونیم

من زاده پاییزم

چه زود دیر میشه وقتی که قدر لحظه لحظه زندگیمون رو ندونیم

ثانیه های با ارزش

باز هم یه شب دیگه و تنهایی و سکوت  .  

ماتریس چشمک می زنه و منو ترغیب میکنه که بنویسم . اما نمیدونم از چی و کجا . انگشتام خودشون بدون اجازه من روی کیبوردم به رقص در میان و چیزایی رو ثبت میکنن . به امید اینکه چیزی از میون هزاران متنی که در مغزم جا  گرفته و هر از گاهی یکی از اونا خودشو بیرون میکشه از میون انبار محفوظات ، بیرون بیاد و خودنمایی کنه . نمیدنم این چیزی که الان دارم تایپ میکنم مربوط به کدام زندگی من در کدام عصر از عمر طولانی و طاقت فرسامه . شاید مربوط به زمانی میشه که یه هیزم شکن پیر و خسته بودم و یا مربوط به آخرین نفس هام میشه زمانی که در میون خون و شمشیر در زمان جنگ های صلیبی در حال گفتن وصیت به نزدیک ترین دوستم . اما هر چی هست حاصل قرن ها تلاش من واسه زندگی روی این کره خاکی و تلاش در جهت به تکامل رسوندن روح خستمه . شاید این حرفا به نظر بی معنی بیاد اما من شدیدا بهش اعتقاد دارم . چون میدوم که بی دلیل به این دنیا نیومدم و میدونم که این چند سال کوتاه عمر بشری تنها فرصت من واسه تکامل وجودیم نیست . بلکه این فزصت بارها و بارها به من داده شده تا خودمو به سرچشمه نزدیک کنم . شاید این فرصت های کوتاه رو غنیمت ندونم اما همیشه سعی کردم که از لحظه هام تا ثانیه آخر استفاده کنم . چون هر ثانیه ای که میگذره فرصتمو واسه تعالی از دست میدم . گاهی این لحظه ها در کنار کسی میگذره که بعد زمانی خودشو از دست میده و یه ثانیه سالها ارزش پیدا میکنه . اما نمیدونم چرا این ثانیه های ارزشمند همیشه خیلی زود و گذرا ست . چشم میبندیم و باز میکنیم و میبینیم که رفت . هم ثانیه رفت و هم فرصت با هم بودن و هم ........................

حسرت روز های رفته

امروز کمی دلم گرفته . شاید به خاطر هواست چون آسمون هم بغض کرده و چیزی نمونده که بغش بترکه . یه روزی یه جایی یه کسی میگفت وقتی بغض آدم ترکید دیگه غم و غصه واسش بی معنا میشه . اما نمیدونم چرا هرچی تلاش میکنم بغضمو بترکونم نمیتونم . شاید علتش اینه که آسمونی نیستم . چون آسمون خیلی راحت و بی هیچ بهانه ای این کار رو میکنه اما من . نه اونقدر زمینی شدم که واسه گریه کردن هم نیاز به بهانه دارم . کاش میشد بی بهانه گریست . بی دلیل خندید و مثل یه کودک با یه آبنبات چوبی لذتی رو حس کرد که ما آدم بزرگا همیشه در حسرتش میمونیم . راستی چقدر زود یادمون رفت که روزی کودک بودیم . روزی هم میرسه که فراموش میکنیم که جوون بودیم . اون موقعیه که دیگه فرصتی واسه اندیشیدن به خاطرات شیرین گذشته هم واسمون باقی نمونده . اون موقعه است که زندگیمون خلاصه میشه در یک مرور کوتاه و بعد اون سیگنال نوار قلبمون ثابت میشه و همه چیز خلاصه میشه در یک قطره اشک که در گوشه چشممون باقی مونده . همون چیزی که میشه اسمشو حسرت گذاشت . حسرت اینکه چه زود دیر شد ...........

بازگشتی دوباره

بالاخره بعد از ماهها دوری باز هم بی خوابی به سرم زد تا چند خطی رو از خودم به جا بذارم . مدتی بود وبلاگم دچار مشکل شده بود . خودم هم نه وقتشو داشتم و نه حوصلشو که پست جدید بذارم . تا اینکه بالاخره تونستم مشکلو حل کنم و الان هم که در خدمت شمام . یه حس درونی به من میگه که باید بنویسم . نمیدونم چرا اما شاید واقعا داره دیر میشه . به هر حال امیدوارم که بتونم بنویسم و اونچه رو که باید به انجام برسونم . از دوستای عزیزی که به وبلاگ من ناقابل سری میزنن تقاضا دارم که نظر بدن . تا من هم بتونم بنویسم . خیلی وقتا توی همین نظراته که نشانه هایی واسه آدم پیدا میشه تا راهشو پیدا کنه . همون مسیر سبز زندگی که به خاطرش به دنیا اومدیم ؛ در طولش تلاش میکنیم و در آخرش به خاک سپرده میشیم .

گرمای محبت

وقتی  دست گرم خود را به سمت کسی دراز می کنیم و او به سردی جواب می دهد نباید نگران باشیم. باید بدانیم که سرمای دست او به ما منتقل نمی شود بلکه برعکس این گرمای محبت ماست که نهایتا بر وجود او غالب خواهد شد.

هیچکس زیباتر از دیگری نیست!

روزی یکی از شاگردان شیوانا از او پرسید:" استاد چگونه است که هر انسانی یک شغل و قیافه خاصی را زیبا و قشنگ می پندارد! یکی قد بلند و ابروی باریک را دوست دارد و دیگری ابروهای پرپشت و چشمان درشت را می پسندد و فردی دیگر به تیپ و قیافه کاملا متفاوتی دل می بندد. دلیل این همه تنوع در تفسیر زیبایی چیست؟ و از کجا بدانیم که همسر آرمانی ما چه شکل و قیافه ای دارد!؟"

شیوانا پاسخ داد: " موضوع اصلا شکل و قیافه نیست. موضوع خاطره خوش و اثرگذار و مثبتی است که آن شخص در زندگی کودکی و جوانی خود داشته است. همه اینها بستگی به این دارد که آن شخص یا اشخاصی که به انسان توجه داشته اند و با او صمیمی شده اند قیافه شان چه شکلی بوده است. در واقع وقتی انسان به چهره ای خیره می شود در لابلای رنگ چشم و شکل ابرو و اندام فرد محبت و شور و شوق و مسرتی را جستجو می کند که در ذهن خود قبل از آن از صاحب چنان هیبتی تجربه نموده و یا در خاطره اش حک شده است. انسان ها همه شبیه همدیگرند و هیچ کسی زیباتر از دیگری نیست. این ذهن ماست که در لابلای شکل و قیافه و رفتار و حرکات آدم ها به دنبال گمشده رویاهای خود می گردد و آن را به چشم زیبا و تیر مژگان ترجمه می کند!"

آنگاه شیوانا لختی سکوت کرد وسپس لبخندی زد و گفت: "خوب در اطراف خود دقیق شوید! مردی را می بینید که از سرزمینی دور همسری را برای خود انتخاب کرده است. در چهره آن دختر دقیق شوید! می بینید که شباهت هایی غیر قابل انکار با همشهریان و اهل خانواده و فامیل آن مرد دارد. در واقع او این شباهت ها را در قیافه آن زن دیده است و همه خاطرات خوبی که در کودکی با صاحبان چنین مشخصاتی داشته را به یکباره در چهره ان زن دیده است و به او دلباخته است. برای همین است که زیبایی مورد اشاره دیگران برای شما عادی جلوه می کند و اهالی یک قبیله خاص ، اشخاص با شکل و قیافه ثابت و مشخصی را زیبا و جذاب می پندارند. در واقع هیچکس زیباتر از دیگری نیست. این خاطرات متصل به شکل و چهره و ادا و اطوار هاست که توهم تفاوت زیبایی  را در ذهن ها ایجاد می کند."