من زاده پاییزم

چه زود دیر میشه وقتی که قدر لحظه لحظه زندگیمون رو ندونیم

من زاده پاییزم

چه زود دیر میشه وقتی که قدر لحظه لحظه زندگیمون رو ندونیم

سلامی دوباره

باز هم سلام .نمیدونم از کجا شروع کنم . از اینکه حتی آدرس وبلاگ خودمو هم فراموش کرده بودم ، یا از هیچ بنویسم . اما مهم اینه که دلم هوای نوشتن داره

مرگ

مرگ پایان درد و رنجه . مرگ آغاز رهاییه . مرگ بدون تردید شروعی دوباره برای جبران ای کاش هاییه که در وجود انسان تلنبار می شه . مرگ دوست داشتنیه . هرچند برای بازمانده ها یاد آوری خاطرات خوب درد آور و سهمگینه . اما برای روح پرکشیده آغاز رسیدن به آرزوهای محاله . پس باید بهشون غبطه خورد و به جای ناراحتی از روح بلندشون طلب آرامش کرد تا به ما کمک کنن در طی سفر پر ملال زندگیمون .نمیدونم چرا اولین پست امسال رو اینجوری شروع کردم . اما شاید گاهی وقتا لازمه که به خودمون یا دآوری کنیم که زندگی همه چیز نیست .

یه سال پیرتر

باز هم ۱۸ مهر شد و یه برگ دیگه از سالهای عمر من ورق خورد . نمیدونم چند سال و چند بار دیگه این فرصتو پیدا میکنم تا سال های عمرمو ورق بزنم .وقتی امروز به تاریخ میلادی نگاه کردم به یه چیز جالب برخوردم . امروز ۱۰/۱۰/۲۰۱۰ . وقتی یادم افتاد به حرف مادرم که میگفت من ساعت ۱۰ صبح به دنیا اومدم قضیه بیشتر برام جالب شد . این همه ۱۰ کنار هم . شاید این هم واسه من یه نشونه باشه . پس به فال نیک میگیرمش . شاید ۱۰۰۰ سال دیگه روح من در جسمی مربوط به اون زمان تولدشو در تاریخ ۱۰/۱۰/۳۰۱۰ جشن بگیره . جالبه نه ؟ 

 تازه یه نکته جالب دیگه . 

 امروز سالگرد تولد وبلاگم هم هست

سفید

سفید سفید . خواستم یه یادداشت بذارم سفید سفید . آخه توی دل یه کاغذ سفید میشه هزاران حرف نگفته رو فهمید . اگه اهلش باشی . میشه حرف هایی رو شنید که از ژرفای قلب نویسنده متن سفید بیرون میاد . روی پهنه سفید کاغذ نقش می بنده و بر خلاف گفته ها یی که فقط یک بار گفته میشن و تمام  یه متن سفید میتونه هر روز یه تفسیری جدید از احوال نویسنده ناشناس خودش بیرون بده . کاش میشد از ناگفتنی ها گفته ها رو فهمید و گفته ها رو باور نکرد . در پس پرده هر ناگفتنی هزاران راز نهفته است اما وقتی که اونو گفتی دیگه رازی وجود نداره . اگرچه میخواستم سفید بنویسم اما باز هم نشد . . .